منو
X

تصویر
فیضیه گراوند
روانشناس بالینی و فردی
(3)
آمار این متخصص
(3) رای
0%

دقت

80%

مفید بودن

0%

دانش و مهارت

80%

رفتار بالینی

0%

وقت شناسی

40%

هزینه اقتصادی

توضیحات پروفایل
  

فیضیه گراوند هستم، فارغ التحصیل روانشناسی تربیتی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی دانشگاه خوارزمی در سال ۱۳۹۴، پایان نامه ی اینجانب تحت عنوان “مقایسه استدلالی اخلاقی، سبک های دلبستگی و رفتار های مشکل آفرین در دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق” می باشد که در ادامه بخشی از آن را مطالعه می کنید:

دانشگاه خوارزمی

دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی

پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته روان شناسی تربیتی

عنوان:

مقایسه استدلالی اخلاقی، سبک های دلبستگی و رفتار های مشکل آفرین در دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق

استاد راهنما:

دکتر هادی کرامتی

استاد مشاور:

دکتر جواد کاووسیان

پژوهشگر:

فیضیه گراوند

بهمن ۱۳۹۴

فهرست مطالب

عنوان

فصل اول: کلیات پژوهش

بیان مساله

اهداف پژوهش

سوال های پژوهش

ضرورت انجام پژوهش

تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها

تعاریف نظری

تعاریف عملیاتی

فصل دوم: پیشینه ی پژوهش

واکنش کودکان به طلاق والدین در گروههای سنی مختلف .

تولد تا ۲ سالگی

۳ تا ۵ سالگی

۶ تا ۱۲ سالگی

نوجوانی

آثار و عوارض طلاق برای زنان

آثار و عوارض طلاق برای مردان

استدلال اخلاقی

نظریه های رشد اخلاقی

نظریه یادگیری اجتماعی

نظریه روان تحلینگری

نظریه های شناختی

ابعد اخلاق

دلبستگی مهمه

نظریه های دلبستگی

مبانی روان پویشی نظریه دلبستگی

نظریه یادگیری دلبستگی

نظربه کردارشناختی دلبستگی

الگو های دلبستگی

رفتارهای مشکل آفرین

طلاق و استدلال اخلاقی

نمونه آماری و روش نمونه گیری

اجرای تحقیق

روش و ابزار جمع آوری داده ها(پرسشنامه خودسنجی، مشاهده)

توصیف ابزارهای پژوهش

آزمون قضاوت اخلاقی لیند (۲۰۰۶)

نمره گذاری

پرسشنامه دلبستگی کولیتز ورید (۱۹۹۰)

نمره گذاری

روایی و پایایی

پرسشنامه مشکلات رفتاری کوای و پترسون

فرم تجدید نظر شده

نمره گذاری

روایی و پایایی

تجزیه و تحلیل داده ها

فصل چهارم: یافته های پژوهش

مقدمه

یافته های توصیفی

جدول ۳۰۰: توزیع جنسیت در گروههای مورد مطالعه

جدول ۲-۳، میانگین و انحراف استاندارد متغیر های پژوهش به تفکیک گروه

یافته های استنباطی

مقایسه قضاوت اخلاقی در گروه فرزندان عادی و طلاق

جدول ۳، ۴، آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع نمرات قضاوت اخلاقی در گروه

جدول ۳-۴: خلاصه نتایج ازمون t برای مقایسه قضاوت اخلاقی در بین دو گروه مقایسه سبک های دلبستگی در بین دو گروه عادی و طلاق

جدول۵-۴- آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع نمرات لیستگی در گرو ها

جدول ۴ – ۴: نتایج آزمون لون برای بررسی پراپری واریت گروه ها در دلبستگی

مقایسه مشکلات رفتاری در بین دو گروه عادی و طلاق

جدول ۸. ۴. آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی ترمال بودن توزیع تمرات اختلال سلوک در گروهها.

جدول ۹-۴: خلاصه نتایج آزمون t برای مقایسه اختلال سلوک در بین دو گروه ، مقایسه اختلال توجه ناپختگی دو گروه فرزندان عادی و طلاق

جدول ۱۰-۴، آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع تمرات اختلال توجه در گروهها

جدول ۱۱-۴: خلاصه نتایج آزمون t برای مقایسه اختلال توجه در بین دو گروه

جدول ۱۲. ۴. آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع نمرات

اضطراب گوش بزنگی در گروهها

جدول ۱۳-۴: خلاصه تئابع آزمون t برای مقایسه اضطراب گوش بزنگی در بین دو گروه

جدول ۱۴-۴ ازمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع نمرات اختلالات رفتاری در گروه

جدول ۱۵-۴: خلاصه نتایج ازمون t برای مقایسه اختلالات رفتاری در بین دو گروه

جدول ۱۶. ۴. آزمون کلموگروف اسمیرنوف جهت بررسی نرمال بودن توزیع نمرات پرخاشگری اجتماعی در گروهها

جدول ۱۷- ۴: خلاصه نتایج آزمون مان ویتنی برای مقایسه پرخاشگری اجتماعی در بین دو گروه

فصل پنجم: بحث و نتیجه گیری

مقدمه

محدودیت

پیشنهادهای پژوهشی

منابع

پیوست

چکیده:

طلاق به عنوان یک پدیده که به گسست خانواده می انجامد، بر جنبه های مختلف شخصیت کودکان و نوجوانان تاثیر می گذارد. در پژوهشها از زوایای مختلف به تاثیر طلاق بر کودکان و نوجوانان پرداخته شده است. هدف این تحقیق بررسی این سوال بود که آیا بین استدلال اخلاقی، سبک های دلبستگی و رفتارهای مشکل آفرین دانش آموزان خانواده های طلاق و عادی تفاوت معنی داری وجود دارد؟ برای پاسخگویی به سوالهای تحقیق، از جامعه آماری دانش آموزان مقطع دبیرستان مدارس پسرانه و دخترانه ی شهر کرج ۵۰ دانش آموز از خانواده های طلاق و ۵۰ دانش آموز از خانواده های عادی که در سال ۹۵-۱۳۹۴ در حال تحصیل بودند، به عنوان نمونه انتخاب شدند. این مطالعه در زمره مطالعات توصیفی- پس رویدادی قرار دارد. برای جمع آوری اطلاعات از آزمون قضاوت اخلاقی لیند (۲۰۰۶)، پرسشنامه سبک دلبستگی کولینز و رید (۱۹۹۰) و پرسشنامه مشکلات رفتاری کوای و پترسون (۱۹۸۷) استفاده شد. نتایج به دست آمده نشان داد که بین میزان رفتارهای مشکل آفرین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق تفاوت معناداری وجود دارد. همچنین نتایج این پژوهش نشان داد که در مورد استدلال اخلاقی و سبک های دلبستگی بین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق تفاوت معناداری وجود ندارد.

واژه های کلیدی: طلاق، استدلال اخلاقی، سبک های دلبستگی، رفتارهای مشکل آفرین

فصل اول: کلیات پژوهش

بیان مسئله:

خانواده مهم ترین نهاد اجتماعی در جوامع انسانی بوده و از نظر تکوین شخصیت و پرورش آن در فرزندان و همچنین از نظر سازگاری بعدی فرد با جامعه دارای آثار وسیعی می باشد. خانواده پایه گذار بخش مهمی از سرنوشت ما است و در تعیین سبک و خط مشی آینده، اخلاق و صحت و سلامت روانی ما نقش بزرگی به عهده دارد. رشد عاطفی و سلامت روانی فرد به خانواده و محیط آن بستگی دارد (پورسینا، ۱۳۸۳). خانواده رکن اساسی جامعه و کانون اصلی رشد و تعالی انسان است. شکل گیری این نهاد مقدس ناشی از پیوند زناشویی بین زن و مرد است. رضایت فرد از زندگی زناشویی به منزله رضایت وی از خانواده و رضایت از خانواده به مفهوم رضایت از زندگی زن و مرد خواهد بود. هنگامی که فرد از این رابله از سطح خشنودی مناسبی برخوردار باشد، زمینه ی رشد و تعالی و پیشرفت مادی و معنوی جامعه را فراهم خواهد کرد (عدالتی و ردزوان، ۲۰۱۰؛ نقل از رجبی و همکاران، ۱۳۹۳ ), با توجه به اینکه ساختار و عملکرد خانواده به عنوان نخستین و پایدارترین عامل تاثیر گذار بر رشد روانی فرزندان آن خانواده امری روشن است، طلاق به عنوان یک پدیده ی مهم می تواند با ایجاد تغییرات فاحشی در عملکرد سالم نظام خانواده، ساختار آن و نقش ارزنده ی آن در رشد همه جانبه ی خانواده، به ویژه فرزندان، ابعاد وجودی آنها را تحت تاثیر قرار دهد. خانواده اولین محیط سالمی است که در آن یک کودک باید نیازش به عشق، پذیرفته شدن و هماهنگ سازی عاطفی را برآورده سازد. کودکان متعلق به خانواده های از هم گسسته، محرومیت از عشق و برآورده نشدن نیازهای اساسی شان را تجربه می کنند (موتاتائیانو ، ۲۰۱۵). با در نظر گرفتن دیدگاه سیستمی درباره ی خانواده، به واسطه ی ارتباط تنگاتنگ خانواده با فرزندان یکی از عواملی که می تواند در ارتباط با مشکلات رفتاری و روانی فرزندان مطرح شود، خانواده است (گلچین و حسینی تب، ۱۳۹۲). خانواده به عنوان یک محیط ممتاز تشکیل شخصیت تعریف شده است و نقش اساسی در رشد کودکان و نوجوانان و رفتار آنها دارد. به این خاطر است که طلاق والدین می تواند یک تجربه بسیار تنش زا باشد (فیگوردو و همکاران، ۲۰۱۲). گسستگی زوجین در خانواده بر اساس و پایه حقوقی طلاق نامیده می شود (آماتو، ۱۹۹۸). طلاق یکی از مهم ترین چالش هایی است که هر جامعه ای همیشه با آن روبروست. پدیده ای که در جوامع امروزی _با سرعت زیادی در حال افزایش است و آثار زیان آور از نظر اقتصادی، اجتماعی و روانی بر والدین و کودکان دارد. کلی و والرستین (۱۹۷۰) اولین پیشگامان این حیطه، از طلاق به عنوان عاملی بالقوه در مشکلات تحولی کودکان یاد کرده اند. بنابر این فراموش نشود که طلاق یک فاجعه است اما اگر تنها راه حل موجود باشد وظیفه است اثرات مخرب آن به حداقل برسد. اثرات منفی طلاق بر رشد عاطفی، اخلاقی و اجتماعی فرزندان در تحقیقات بسیار (هترینگتون، ۱۹۸۸؛ با کسا و شاو ، ۲۰۰۰؛ نقل از پور سینا، ۱۳۸۳) روشن شده است. رفتار والدین، شیوه های تربیتی آنها و جو عاطفی حاکم بر خانواده نقش مهمی در پرورش استدلال اخلاقی و شکل گیری شخصیت کودک و نوجوان دارد (شهسواری، ۱۳۸۲). همچنین نتایج مطالعات نشان داده که ارتباط مثبت بین گرم و با محبت بودن والدین و مشارکت عاطفی و پیشرفت رشد اسند، لال اخلاقی در کودکان وجود دارد. استدلال اخلاقی حاکی از ارزیابی او غالبا خود ارزیابی از شرایط و رفتارهای خاص از طریق ارتباط دادن آنها به نیازهای اخلاقی اعمال شده توسط زمینه های اجتماعی می باشد (ترمینی و گلدن ،۲۰۰۷). در بررسی چگونگی رشد استدلال اخلاقی بیشتر پژوهشها بر سه متغیر اصلی مربوط به والدین تاکید کرده اند.۱- مرحله ای از اسند. لال اخلاقی که والدین در آن قرار دارند ۲- شیوه های انضباطی والدین ۳- الگوی ارتباط در خانواده. نتیجه گرفته شده که دو متغیر آخر (شیوه های انظباطی و الگوی ارتباط بیشترین تاثیر را بر استدلال اخلاقی کودکان داشته اند. اسپیچر (۱۹۹۲) دریافت که قضاوت اخلاقی مطلوب نوجوانان با ادراکات آنها از کیفیت های روابط نوجوان – والد در ارتباط است. در مطالعات دیگر سطح قضاوت اخلاقی والدین مهم ترین متغیر بوده است. زیرا والدینی که سطح بالایی از قضاوت اخلاقی دارند مسئولیت پذیری بیشتر و فرزند پروری بهتری را در قبال فرزندانشان نشان می دهند (ریچاردسون و همکاران ،۱۹۹۸؛ نقل از آیبک و همکاران ، ۲۰۱۴). یافته های پژوهشی حاکی از آن است که مواجهه با استدلال اخلاقی پیشرفته والدین، برای برانگیختن استدلال اخلاقی در کودکان کافی بیت (والکر و تایلر ،۱۹۹۱). یک پیوند قوی بین فرایندهای اجتماعی شدن خانواده و محتوای ملاحظات اخلاقی خانواده وجود دارد (وایت ، ۲۰۰۰؛ به نقل از آیک و همکاران، ۲۰۱۴). رفتار والدین و نگرش آنها نسبت به معضلات اخلاقی بر سطح رشد استدلال اخلاقی فرزندانشان تأثیر می گذارد (والکر و هینینگ ،۱۹۹۹؛ تقل از کریپس و گنزالز، ۲۰۱۰). سطوح قضاوت اخلاقی نوجوانان با نگرش والدین آنها در بافته های تحقیقات دیگر متفاوت بوده است (مینر و همکاران ،۲۰۰۸). نتایج پژوهش کریپس و گنزالز (۲۰۱۰) نشان داد که والدین حمایتگر، عاطفی و با محبت تاثیرات مثبتی بر رشد استدلال اخلاقی فرزندانشان می گذارند. این یافته ها به طور مستمر نشان می دهند که فرایندهای خانوادگی نقش قابل ملاحظه ای در اجتماعی شدن استدلال اخلاقی از والدین به نوجوانان دارند. در مطالعه ای با عنوان طلاق والدین و رشد اخلاقی نوجوانان که توسط استاری و کوگوس (۱۹۹۵)، انجام شده بود، مشخص شد که نمرات قضاوت اخلاقی در بین دانش آموزانی که والدینشان طلاق گرفته بودند، نسبت به آنهایی که والدینشان طلاق نگرفته بودند بالاتر بود. ورما، ما و مید (۲۰۱۳) در پژوهشی با عنوان تاثیر والدین پر اخلاق، عواطف و مهارت های اجتماعی کودکان به این نتیجه دست یافته بودند که والدین به رشد استدلال اخلاقی و مهارت های داوری فرزندان خود از طریق مکالمات و بحث های حمایتی کمک می کنند. پدر و مادری که حمایت گر بودند و گوش داده بودند به نظرات فرزندانشان در مورد مسائل اخلاقی، به رشد استدلال اخلاقی فرزندانشان کمک کرده بودند. و همچنین ارتباط ایمن بین کودک و والدین بر مهارتهای اجتماعی کودک در آینده تاثیر می گذارد. نتایج همچنین نشان داد که دلبستگی ایمن بین والدین و کودک بر روابط با همسالان و روابط عاشقانه تاثیرات مثبتی می گذارد. جوتیک (۲۰۱۴) در پژوهشی با عنوان رشد اخلاقی بزهکار، به این نتیجه دست یافته بود که پاسخ های نوجوانان بزهکار عمدتا پیرامون مرحله دوم از استدلال اخلاقی بوده است. اکرمی (۱۳۷۱)، در مطالعه خود نشان داد که بین قضاوت اخلاقی کودکان و نوجوانان بزهکار و عادی تفاوت معنی دار وجود دارد و کودکان و نوجوانان عادی از لحاظ درک اخلاقی در سطوح رشد یافته تری از مراحل کلبرگ قرار دارند. در حالیکه جنیدی (۱۳۷۸) و اسید سیانس (۱۳۷۶) به عدم تفاوت بین نوجوانان عادی و بزهکار در زمینه ی تحول قضاوت اخلاقی دست یافته بودند . نتیجه پژوهش لازارسکو (۲۰۱۱) با عنوان بررسی رشد اخلاقی در دانش آموزان ابتدایی نشان داده بود که این درک مفاهیم اخلاقی و سن افراد رابطه وجود دارد. نتایج مطالعات هافمن (۱۹۷۱)، داوم و بیلاوس کاس (۱۹۸۳) در رابطه با تاثیر غیبت پدران، نشان داد که طلاق با سطوح پایین تری از رشد اخلاقی و سطوح بالاتری از انحراف و بزهکاری همراه بوده است. کودکان با وجدان نا کافی در معرض خطر مشکلات بعدی در زندگی شان هستند. از جمله ی این خطرات، رفتارهای ضد اجتماعی، رفتارهای مشکل آفرین، آسیب های روانی و دلبستگی تا ایمن می باشد (کوچانسکا، فورمن، آکسان و دونبار ، ۲۰۰۵). وقتی والدین تعارضات زناشویی را تجربه می کنند و با طلاق می گیرند نمی توانند آن طور که شایسته است به نیاز های فرزندانشان پاسخ دهند و بیشتر بر مشکلات خود تمرکز می کنند و کودکان نیز نمی توانند از والدین خود به عنوان پایگاهی امن برای کاو بدن محیط استفاده کنند به همین دلیل دلبستگی ایمنی به والدین خود ندارند و ارتباط ضعیفی با آنان دارند. فرزندان این نوع خانواده ها دلبستگی تا ایمن را در دیگر موقعیتها از جمله روابط با همسالان نیز تجربه می کننده، طلاق توانسته مطابق با رویکرد نظریه دلبستگی به عنوان یک فرایند دلبستگی از هم گسیخته شده که ریشه در روابط دلبستگی پیشین گسترده است تحلیل شود و دلالتها و تلویحات عمیقی برای روابط آینده دارد (فینی و مونین ،۲۰۰۸؛ به نقل از کیسلینگ ،۲۰۱۱). دلبستگی، رابطه هیجانی خاصی است که مستلزم تبادل لذت، مراقبت و آسایش است. جان بالیی پژوهش هایی گسترده در باره مفهوم دلبستگی به عمل آورده و دلبستگی را چنین توصیف کرده است:” ارتباط و پیوند روانی پایدار میان دو انسان” (بالبی ، ۱۹۸۰؛ نقل از امانی و همکاران ، ۱۳۹۰ ). پژوهش درباره طلاق و جدایی و سبک های دلبستگی نتایج متناقضی به همراه داشته است. اغلب گزارش شده است که کودکان طلاق مشکل سازگاری در مراحل مختلف زندگی خود را دارند، به این دلیل که آنها تجربه پیوندهای دلبستگی از هم گسسته را دارند. فرض شده که این کودکان الگوی خوب و درستی برای روابط موفق ندارند که به تکرار و تقلید از آن در زندگی شان بپردازند. نتایج تحقیقات آرمیستید و همکاران (۱۹۸۸)، نشان داده است که کودکان طلاق با موقعیتهای زندگی سازگار می شوند و روابط آنها زمانی که با همسالانشان مقایسه می شوند طبیعی است. خانواده های از هم گسسته معمولا دلبستگی ضعیف و غم و اندوه را در کودکان ایجاد می کنند. روانشناسان بر این باورند که سبک های دلبستگی و روابط عاطفی بین والدین و فرزندان در دوران کودکی، تاثیر زیادی بر روابط بعدی در زندگی دارد (موتاتائیانو، ۲۰۱۵). خانواده ای که دارای روابط عاطفی نیرومند با فرزندان خود باشد و نحوه عملکرد مناسبی را اعمال کند، متعاقب آن در فرزندان باعث ایجاد دلبستگی ایمن می گردد و کمتر در معرض اختلال های رفتاری فرار می گیرند؟ به طوری که حساسیت و پاسخ گو بودن والدین نسبت به نیازها و خواسته های کودک در ایجاد سبک دلبستگی ایمن تأثیر دارد (مشهدی و محمدی، ۱۳۸۸). حساسیت و پاسخگویی کمتر والدین با افسردگی و پریشانی ارتباط دارد و می تواند منجر به دلبستگی تا ایمن در کودکان بعد از طلاق شود (فیلد ،۱۹۸۴؛ نقل از نیر و مورای ،۲۰۰۵)، اتاوا (۲۰۱۰، تقل از خجسته مهر و همکاران، ۱۳۹۲) در پژوهش خود تحت عنوان تاثیر طلاق والدین بر روی روابط صمیمی فرزندان بزرگسال، به این نتیجه رسیده بود که طلاق والدین بر روابط صمیمی فرزندان بزرگسال از خانواده های طلاق تأثیر دارد. نتایج پژوهش هامیلتون (۲۰۰۰) با عنوان دلبستگی در طول زمان، نشان داد که هیچ نداومی در طبقه بندی دلبستگی از ۱ تا ۱۸سالگی و هیچ رابطه ای بین وضعیت دلبستگی در کودکی و ناسازگاری در نوجوانی وجود ندارد. نتایج همچنین نشان داد که بین طلاق والدین و دلبستگی نا ایمن در ۱۸ سالگی رابطه وجود دارد. نتایج پژوهش جهان بخش و همکاران (۱۳۸۹) با عنوان رابطه مشکلات دلبستگی دختران با سبک دلبستگی مادران نشان دهنده رابطه معنادار بین سبک دلبستگی اجتنابی، دوسوگرا و ایمن در مادران و مشکلات دلبستگی دختران بود . نتیجه نهایی تحقیق نشان داد که سبک دلبستگی اجتنابی مادران بیشترین قدرت پیش بینی کنندگی را برای ایجاد مشکلات دلبستگی در دختران دارد. نتایج پژوهش خانجاتی و دادستان (۱۳۸۲) با عنوان رابطه شانه های مرضی مادر با شکل گیری دلبستگی و مشکلات رفتاری/ اجتماعی کودکان، نشان داده بود که از میان نشانه های مرضی مادر، احساس نا ایمنی و اضطراب شدید مادران بهترین پیش بینی کننده های الگوی دلبستگی کودکان محسوب می شوند. از سوی دیگر احساس ناایمنی مادر تنها نشانه ی مرضی مادر بود که با مشکلات رفتاری و اجتماعی کودک رابطه ی معنی دار داشت. همچنین بین افسردگی و سازش تایافتگی مادران با الگوی دلبستگی و رفتارهای مشکل آفرین کودکان رابطه ی معنی دار به دست نیامده بود. مادران ناایمن و مضطرب شرایط مراقبتی و پرورشی را ایجاد می کنند که لزوما نشانه های مرضی مادر را منعکس می سازد (مانند بی قراری، تحریک پذیری، طرد شدگی، ناامیدی و غم). احتمال دارد رفتارها و حالات روانی فرد تا ایمن و مضطرب بالقوه با کنش ها و مسولیت مراقبتی و یک ارتباط عاطفی خوب و سالم با کودک مداخله کند. فونا گی، استیل، و استیل (۱۹۹۱)، بیان کرده اند که رابطه ای بین الگوی دلبستگی نا ایمن و یک آسیب شناسی روانی ویژه به دست نیامده است، اما دلبستگی ایمن باعث بالا رفتن آستانه تحمل نسبت به فشار می گردد؛ در حالی که دلبستگی نا ایمن آستانه ی تحمل نسبت به فشار را پایین می آورد. تنی و همکاران (۱۹۹۶) در پژوهشی همبستگی بالا بین دلبستگی تا یمن و رفتار های مشکل آفرین در بچه های مهد کودکی را تایید کرده اند. روزنشتاین و هوروویتز (۱۹۹۶) در پژوهشی با عنوان دلبستگی نوجوانی و آسیب شناسی روانی به این نتیجه رسیده بودند که میان دلبستگی نوجوانی و آسیب های روانشناختی مانند افسردگی، اضطراب، اختلال شخصیت ضد اجتماعی و اختلال ساز گاری رابطه وجود داشته است. آلن و همکاران (۱۹۹۸ ) در پژوهش جامعی که در مورد دلبستگی و رفتارهای مشکل آفرین انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که سبک دلبستگی اضطرابی / دوسوگرا با بزهکاری در نوجوانان مرتبط می باشد و در عین حال، سبک دلبستگی اضطرایی/ دوسوگرا به طور مستقیم به پرخاشگری و زهکاری مربوط می شود. همچنین، نتایج پژوهش حاکی از آن بود که سبک دلبستگی ناایمن می تواند از طریق ایجاد خصومت نسبت به والدین و یا از طریق کاهش توجه آگاهانه نسبت به والدین منجر به رفتارهای مشکل آفرین گردد که تظاهرات آن را در برخی از رفتارهای ضد اجتماعی در دوران نوجوانی می توان مشاهده کرد. آلن و همکاران (۲۰۰۲) در پژوهشی دیگر با بررسی سبک دلبستگی به عنوان پیش بینی کننده مهارت های اجتماعی و رفتار بزهکارانه، دریافتند که سبک دلبستگی ایمن مهارت های اجتماعی را در نوجوانی افزایش می دهد، در حالی که سبک دلبستگی نایمن پیش بینی کننده بزهکاری طی این دوران است . نتایج پژوهش مارش و همکاران (۲۰۰۳) با عنوان دلبستگی، دروثی سازی و علائم رفتاری پر خطر نشان داد که بین دلبستگی ناایمن با رفتارهای مشکل آفرین و نشانه های رفتار پرخطر در سالهای بعدی زندگی رابطه وجود دارد. یافته های حاضر با حمایت از نظر به دلبستگی، اهمیت تعامل مادر- کودک را نشان می دهند. تعارضات زناشویی بین والدین قوی ترین پیش بینی کننده ی اختلال دلبستگی و همچنین رفتارهای مشکل آفرین در کودک است (تنی و همکاران ، ۱۹۹۶). پژوهش هایی که در زمینه ی ارتباط رفتارهای مشکل آفرین نوجوان و برخی فرایندهای خانواده انجام گرفته است بیانگر رابطه بین این زمینه ها با رفتارهای مشکل آفرین نوجوان است. یافته های پژوهشی نشان می دهد که فرایندهای خانواده بر اضطراب، افسردگی و فشار روانی نوجوانان اثر می گذارد (عبدالله زاده و سامانی، ۲۰۱۰، تقل از مجد آبادی، ۱۳۸۹). رفتار مشکل آفرین به رفتار فردی اطلاق می شود که بدون پایین بودن بهره هوشی، تعادل روانی و رفتاری، از اندازه عمومی اجتماع دور و دارای شدت، تکرار و مداومت در زمان ها و مکان های متعدد باشد؛ به طوری که باعث کاهش میزان کارایی فرد گردد (نلسون و ایزرائل ،۱۹۹۳؛ ترجمه طوسی، ۱۳۷۵). تحقیقاتی که بر روی جدایی از پدر یا مادر که به علت طلاق صورت گرفته و رابطه ی آن با رفتارهای مشکل آفرین فرزندان نتایج متفاوتی به دست داده است. غالب تحقیقات بیان داشته اند که طلاق تاثیرات منفی متعددی خصوصا اگر در سنین پایین تر کودکی اتفاق بیفتد، بر جنبه های مختلف رشد عاطفی، اجتماعی و شناختی کودک می گذارد (هترینگتون و کاکس ۱۹۷۸۰؛ والرشتاین و کلی، ۱۹۸۰). از جهت دیگر بعضی تحقیقات در این مورد تاثیر طلاق را با توجه به جنس فرزندان مورد بررسی قرار داده اند که نتایج آنها همسو نبوده است. از جمله بانک (۱۹۹۳) گروهی از مادران تازه طلاق گرفته که دارای فرزند دوره ی ابتدایی بودند را مورد بررسی قرار دادند. نتیجه نشان داد که پسران آنها، نسبت به دختران، بیشتر در معرض رفتارهای مشکل آفرین و رفتارهای ضد اجتماعی بودند. در حالی که نتیجه بررسی کانی و کورتکس (۱۹۹۶) بر عکس نشان داد که فقط برای فرزندان دختر، طلاق پدر و مادر با بهداشت روانی پایین و رفتارهای مشکل آفرین همراه است (نقل از خیر و البرزی، ۱۳۸۲). همچنین نتیجه پژوهش فرگوسن و همکاران (۲۰۱۴) نشان داد که تاثیر طلاق برای دختران و پسران یکسان بود. به هر حال جدایی از پدر و با مادر بر روی تعاملات والدین کودک می تواند تاثیر گذار باشد و در نتیجه احتمال بروز رفتارهای مشکل آفرین را افزایش دهد (پارسل و منگهام، ۱۹۹۴؛ نقل از خیر و البرزی، ۱۳۸۲). تحقیقات در ایالات متحده نشان می دهد که ۷۰-۷۵ درصد از کودکانی که طلاق والدین را تجربه کرده اند، مشکلات روحی و روانی قابل ملاحظه ای ندارند (هترینگتون و همکاران، ۱۹۹۸). نوجوانانی که در خانواده های تک والد زندگی می کنند احساس خودکارآمدی و منبع کنترل درونی دارند (گوئید و بالدی و پری ، ۱۹۸۵؛ کالتر و آلپرن ، ۱۹۸۴؛ والرستین و کلی، ۱۹۷۴: نقل از دمو و آکوک ،۱۹۸۸)، شواهد قانع کننده ای وجود دارد که نشان می دهد طلاق خطر ابتلا به مشکلات روحی و روانی را در کودکان و نوجوانان افزایش می دهد ( کار و وولجیک ، ۲۰۱۵). یک فراتحلیل توسط آماتو و کیت (۱۹۹۹) نشان داده است که کودکان خانواده های طلاق، به طور متوسط، مشکلات بیشتری را تجربه کرده اند و سطح کمتری از سلامتی نسبت به کودکان خانواده های سالم دارند. نتیجه پژوهش ویدان (۱۹۹۶) با عنوان بررسی تاثیر ارتباطات والدین و جدایی والدین روی سلامت نوجوانان، نشان داد که نشانه های افسردگی در بین دانش آموزان خانواده های طلاق به طور معناداری بالاتر از دیگر دانش آموزان بوده است. لانسدال و همکاران (۱۹۹۵) تحقیقی را انجام دادند که در آن به بررسی و مقایسه افرادی که در کودکی طلاق والدین را تجربه کرده بودند با افرادی که این تجربه را نداشتند پرداختند. نتایج تحقیق نشان داد که در بین این دو گروه از نظر افسردگی تفاوت ها معنادار نبود. افیفی، بومن، فلیشر و ساری (۲۰۰۹) معتقدند فرزندان طلاق سطوح بالاتری از رفتارهای مشکل ساز را در مقایسه با کودکان خانواده های غیر طلاق نشان می دهند. تجربه طلاق والدین با خطر بالای افسردگی عمده و اختلالات روانی در بزرگسالی همراه است. پینتر و لوین (۲۰۰۰) اثر طلاق والدین را بر دانش آموزان سفید پوست در سال ۱۹۸۸ بررسی کردند و آنها نمونه را ۸  سال بعد در سال ۱۹۹۴ پیگیری کردند و دریافتند که در زمینه بایی سال ۱۹۸۸ دانش آموزانی که والدینشان طلاق گرفته بودند در چند سال بعد سطوح بالایی از مشکلات رفتاری و عاطفی را نسبت به دانش آموزان خانواده های سالم نشان داده بودند. همچنین، استور کسن، رویسمب، مام و تامبسا (۲۰۰۶) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که طلاق والدین با تغییرات نسبی در اضطراب، افسردگی، بهزیستی ذهنی، عزت نفس و مشکلات مدرسه و تحصیل همراه است. نتایج پژوهش در بستر (۲۰۱۵)، با عنوان تاثیر عوامل خانوادگی و عوامل مدرسه و شرکت در فعالیتهای فوق برنامه در بروز رفتارهای مشکل آفرین نوجوانان دبیرستانی نشان داد که عوامل خانوادگی رابطه والد – نوجوان، دور بودن یک یا هر دوی پدر و مادر از خانواده و درگیری والدین)، احتمال تجربه کردن مشکلات رفتاری بیرونی و درونی را در نوجوان افزایش می دهد. یافته های این مطالعه همچنین نشان داده بود نوجوانانی که با هر دو والد خود زندگی می کردند مشکلات کمتری نشان داده بودند. نتایج پژوهش احدی، حجازی و به پژوه (۱۳۸۳) با عنوان رضامندی زناشویی، ابراز هیجان والدین و مشکلات عاطفی- رفتاری کودکان نشان داد که نحوه ی ابر از هیجان والدین با مشکلات عاطفی- رفتاری کودکان همبستگی معنادار دارد. به عبارت دیگر زمانی که والدین هیجانات مثبت بیشتر و هیجانات منفی کمتری به کودک ابراز می کنند، مشکلات عاطفی- رفتاری کمتری از وی گزارش می شود. همچنین نتایج پژوهش های ایزنبرگ و همکاران (۲۰۰۱) نشان دادند که چنانچه والدین در تعامل با فرزندان خود، هیجانات مثبت بسیار و هیجانات منفی اندک نشان دهند، میزان صلاحیت اجتماعی در کودکان افزایش یافته، مشکلات رفتاری درونی و بیرونی در آنها کاهش می یاید. فریاس (۱۹۹۲) طی پژوهشی با عنوان ساختار خانوادگی و افسردگی با استفاده از دو گروه گروه تک والدی و گروه دارای هر دو والد) نشان داد کودکانی که والدین آنها طلاق گرفته بودند بیشتر از گروه دارای هر دو والد دچار افسردگی شده بودند. بررسی و مطالعه استدلال اخلاقی دلبستگی و رفتارهای مشکل آفرین فرزندان خانواده های طلاق و مقایسه آنها با فرزندان خانواده های عادی حکایت از وجود تفاوت های قابل بحث می کند. ماهیت جو و محیط خانوادگی که شامل روابط والدین نسبت به فرزندان، فرزندان نسبت به یکدیگر و والدین نسبت به هم است، می تواند رفتار های مشکل آفرین در فرزندان را بازداری کند و تسهیل کننده کی استدلال اخلاقی و دلبستگی ایمن در آنها باشد. اثرات و نفوذ خانواده در رشد کودک و نوجوان بی شمار است و از آنجایی که بر اساس آمارهای موجود، در کشور ما میزان طلاق در سال های مختلف بین ۱۱ تا ۱۶ درصد در حال نوسان است که حاکی از افزایش آن است (مرکز آمار ایران، ۱۳۹۰؛ تقل از خجسته مهر و همکاران، ۱۳۹۲) و همچنین با توجه به تأثیری که این پدیده مخرب بر فرزندان طلاق میگذارد، این پژوهش در صدد پاسخ به این پرسش اساسی است، که آیا در ارتباط با استدلال اخلاقی، سبک دلبستگی و رفتارهای مشکل آفرین در بین دانش آموزان خانواده های طلاق و عادی تفاوتی وجود دارد؟

اهداف پژوهش

-­بررسی استدلال اخلاقی دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق

– آگاهی از سبک های دلبستگی دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق

– شناخت رفتارهای مشکل آفرین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق

سوال های پژوهش

– آیا بین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق از نظر استدلال اخلاقی تفاوت وجود دارد؟

– آیا بین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق در سبک های دلبستگی تفاوت وجود دارد؟

– آیا بین دانش آموزان خانواده های عادی و طلاق از نظر میزان رفتارهای مشکل آفرین تفاوت وجود دارد؟

ضرورت انجام پژوهش

مسأله طلاق ریشه در عدم تفکر و تعقل و درک متقابل و شناخت موضوع و عدم آگاهی و پیش بینی های لازم برای یک زندگی آرمانی و ایده آل و مفید دارد. افرادی که به یکباره و به خاطر هوی و

مشخصات
  • جنسیت زن
  • وابسته به کلینیک
  • تجارب / مهارت ها
  • دانشگاه دانشگاه خوارزمی
  • رشته تحصیلی روانشناسی تربیتی
  • گواهینامه ها
  • پست های مدیریتی
  • مقطع تحصیلی کارشناسی ارشد
  • کلمات کلیدی فیضیه گراوند روانشناس، فیضیه گراوند مشاور، فیضیه گراوند روان درمانگر، فیضیه گراوند روانپزشک، فیضیه گراوند متخصص اعصاب و روان، فیضیه گراوند روانسنج
تخصص ها
  • روان‌شناسی تربیتی
تصویر
فیضیه گراوند
روانشناس بالینی و فردی
(3)

E-Teb.com © Copyright 2016 روانشناس یا روانپزشک. تمامی حقوق محفوظ است.

دکتر - مشاوره خانواده - پزشک - مشاوره آنلاین - شماره دکتر