منو
X

تصویر
محمدعلی خاکسار بلداجی
روانشناس بالینی و فردی
(8)
آمار این متخصص
(8) رای
60%

دقت

80%

مفید بودن

80%

دانش و مهارت

60%

رفتار بالینی

40%

وقت شناسی

40%

هزینه اقتصادی

توضیحات پروفایل
  

من محمدعلی خاکسار بلداجی هستم، فارغ التحصیل روانشناسی تربیتی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه شهید بهشتی در سال ۱۳۸۴، پایان نامه ی اینجانب تحت عنوان “رابطه سبک های یادگیری، خودکار آمد پنداری و رشته تحصیلی در دانش آموزان متوسطه نظری” می باشد که در ادامه بخشی از کلیات پژوهشی آن را مطالعه می کنید:

مقدمه: در طول تاریخ طولانی تکامل انسانها، بدنهایشان این توانایی را کسب کرده که از طریق مکانیسم های تعادل حیاتی به پاره ای از نیازهای به طور خودکار پاسخ دهند. این مکانیسم ها از طریق فعالیت هایی موجب حفظ تعادل فیزیولوژیک بدن شده اند.  مثلا بدن ما به صورت خودکار برای دفع حرارت اضافه خود عرق می کند یا درهنگام سرما با لرزیدن باعث بالا رفتن دمان بدن می شود. همچنین اگر قند خون کم شود، کبد به صورت خودکار قند را وارد خون می کند. علاوه بر این مکانیسم های تعادل حیاتی، ما با یکسری بازتاب های متولد شده ایم که بقای ما را آسان می سازد، بازتاب هایی از قبیل دوری از محرک درد آور. اگر چه مکانیسم های تعادل حیاتی و بازتاب ها باعث بقای ما می شوند ولی آیا اگر قرار بود که برای ارضای همه نیازهای خود صرفا به آنها متکی باشیم، می توانستیم برای مدت زیادی زنده بمانیم؟ برای اینکه یک جاندار بتواند به حیات خود ادامه بدهد، لازم است که نیازهای مختلف خود از قبیل نیاز به آب، نیاز به غذا و نیاز جنسی خود را برطرف کند. برای این منظور باید با محیط خود به کنش متقابل یا تعامل بپردازد. هیچ موجود زنده ای اگر یاد نمی گرفت که کدام اشیاء محیطی را برای ارضای نیازهای اساسی اش بکار برد، برای مدت زیادی زنده نمی ماند. همچنین اگر یک موجود زنده نتواند بیاموزد که کدام شی  محیط بیخطر و کدام خطرناک است، به زودی از میان خواهد رفت. فرایند های یادگیری به جانداران امکان می دهد تا آن دسته از نیاز هایشان را که از طریق مکانیسم های حیاتی و بازتاب ها ارضا نمی شوند از  راه کنش متقابل با محیط برطرف کنند. علاوه بر این فرایند یادگیری باعث می شود تا جاندار خود را با میط در حال تغییر سازگار نماید. (هرگنهان و السون، ۱۳۷۴). پس یادگیری نقش مهمی در بقای افراد دارد. در زیر اشاره ای به تاریخچه یادگیری و نظرات دانشمندان مختلف در مورد آن خواهیم داشت. افلاطون و ارسطو به عنوان نخستین نظریه پردازان علم، با ارایه نظراتشان در مورد اهمیت دانش جریان هایی را در فلسفه ایجاد کرده اند که تا امروز دوام آورده اند. افلاطون معتقدبود که دانش ارثی است و لذا آن را یک جزء طبیعی از ذهن آدمی می دانست، به باور افلاطون، آدمی از راه اندیشیدن در باره محتوی ذهن خود کسب دانش میکند. ازسوی دیگر، ارسطو معتقد بود که دانش نتیجه تجربی حسی است و ارثی  نیست. اگر چه افلاطون معتقد بود که دانش ارثی است و ارسطو می گفت دانش از راه تجربه حسی بدست می آید، هر دو اندیشه معرف خردگرایی هستند. زیرا هر دو فیلسوف معتقد بودند که ذهن در کسب دانش به طور فعال عمل می کند. از دیدگاه افلاطون، ذهن با درونگری  فعال، دانش ارثی موجود در خودش را کشف میکند. از نظر ارسطو، ذهن باید به طور فعال بر دانش بدست آمده از حواس عمل کند تا دانش موجود در اطلاعات حسی را کشف نماید. نظریات افلاطون در قالب فطرت گرایی مورد توجه قرار گرفت زیرا او اصرار داشت که دانش ارثی است. اما دیدگاه ارسطو را می توان تجربه گرایی نامید زیرا او بر اهمیت تجربه حسی به عنوان اساس دانش تاکید می ورزید. پس از ارسطو مطالعات علمی سرچشمه گرفته از افکار او پیگیری نشد و با حاکمیت کلیسا و آمیخته شدن دین با عقاید افلاطون راه بر هر گونه تجربه گرایی بسته شد تا اینکه با آغاز روانشناسی نوین نظرات ارسطو دوباره اشاعه یافت. دکارت ذهن و جسم را جدا از هم فرض می کرد. به اعتقاد او بدن انسان نوعی ماشین است که اعمال آن قابل پیش بینی می باشد. او با مقایسه بدن انسان با ماشین راه را برای مطالعه علمی انسان هموار کرد. و برای بهتر شناختن ماشین بدن فیزیولوژیست ها را واداشت تا به کالبد شکافی حیوانات بپردازند و بدین طریق راه را برای سترش روان شناسی فیزیولوژیکی و تطبیقی باز کرد. توماس هابس (۱۶۷۹-۱۵۸۸) با این باور که اندیشه های فطری یکی از منابع دانش هستند به مقابله برخاست. او می گفت که تاثیرات حسی سرچشمه همه دانش ها می باشند. وی با این اعتقاد مکتب فلسفی تجربه گرایی و مکتب تداعی گرایی وابسته به آن را به راه انداخت. جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲) نیز قویا به نظریه اندیشه های فطری مخالف بود. به اعتقاد او، ذهن از نظر مجموع اندیشه ها (ایده ها) تشکیل می یابد و اندیشه ها از تجربه سرچشمه می گیرند. او اظهار داشت که اگر اندیشه ها فطری بودند، همه مردم جهان باید آن را دارا می بودند در حالی که تنوع فرهنگ ها و اندیشه ها خلاف این امر را ثابت می کند .(هرگنهان و السون، ۱۳۷۴). ایمانویل کانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴) کوشید تا جنبه های غیر عملی خرد گرایی و تجربه گرایی را اصلاح کند. خردگرایی تنها می تواند با دستکاری مفاهیم سر و کار داشته باشد و تجربه گرایی دانشرا به تجربه حسی و مشتقات آن محدود می کند. کانت کوشی تا بین این دو دیدگاه آشتی ایجاد کند. چارز داروین (۱۸۸۲-۱۸۰۹) با ارایه نظریه تکاملی خود، تمایز مشخص بین انسان و سایر حیوانات که سنگ بنای بسیاری از نظام های فکری از جمله نظام های افلاطون، ارسطو، کارت و کانت بوده را از بین بد. او موجودات انسانی را ترکیبی از میراث زیست شناختی و تجارب زندگی معرفی کرد. هرمن ابینگهاوس (۱۹۰۹-۱۸۵۰) را نجات دهنده روانشناسی از یوغ فلسفه می دانند. او بدین منظور نشان داد که فراین های عالی ذهنی مربوط به یادگیری و حافظه را می توان به صورت آزمایشی مطالعه کرد. ابینگهاوس به جای روش قدیمی که در آن فرض می شد که تداعی از پیش تشکیل شده و باید آن را از راه تفکر و تعمق مطالعه کرد، فرایند تداعی را در ضمن شکل گیری مورد مطالعه قرار داد. (سیف، ۱۳۷۴) با شکل گیری مکاتب روانشناسی، یادگیری توسط این مکاتب مورد بررسی قرار گرفت. مکتب اراده گرایی که توسط وونت ایجاد شد، اولین مکتب روانشناسی بو که هدف آن کشف عناصر فکر و فرایندهای اساسی حاکم بر تجربه هشیار بود. مکتب ساخت گرایی که توسط تیچنر بوجود آمد با مطالعه نظامدار هشیاری آدمی سرو کار داشت و بدنبال کشف عناصر فکر بود در تحلیل عناصر فکر، ازار مهم مورد استفاده ی اراده گرا و ساخت گرا، درون نگری بود. مکتب کارکرد گرایی توسط ویلیام جیمز بنیانگذاری شد. این مکتب به طور آشکار تحت تاثیر نظریه تکاملی داروین بود. جیمز معتقد بود که هشیاری را نمی توان به عناصر تقلیل داد، بلکه به صورت یک واحد یک پارچه عمل می کند و قصدش کمک به ارگانیزم در سازگاری با محیط است. در مکتب رفتار گرایی که توسط واتسون شکل گرفت اعتقاد بر این بود که چون هشیاری را تنها از طریق درون نگری می توان بررسی کرد، درون نگری یک ابزار  قابل اعتماد برای علم نیست بنابر این باید به دنبال چیزی باشیم که به گونه ای با ثبات قابل اندازه گیری باشد و آن موضوع رفتار است. او معتقد بود که علاقه اصلی روان شناسی باید رفتار و تغییراتی که بر اثر تجربه در رفتار بوجود می آید باشد و مطالعه هشیاری باید به فلسفه سپرده شود. مطلب اصلی رفتار گرایی این بود که رفتار باید مطالعه شود، زیرا می توان آن را به طور مستقیم مورد بررسی قرار داد. در حالی که رویدادهای ذهنی را باید نادیده گرفت زیرا نمی توان آنها را به صورت مستقیم بررسی کرد. از تاریخچه مختصر فوق می توان فهمید که نظریه یادگیری از یک میراث غنی و متنوع برخوردار است در نتیجه ی این میراث، امروزدیدگاههای فراوانی درباره فرایند یادگیری بوجود آمده است که در ادامه (در فصل دوم) به صورت مبسوط به آن پرداخته می شود. در ادامه باید ببینیم یادگیری چیست و دارای چه ویژگی هایی میباشد. یادگیری یکی از مهمترین زمینه ها در روانشناسی امروز و در عین حال یکی از مشکل ترین مفاهیم برای تعریف کردن است. (هرگنهان و اولسون، ۱۳۷۴) یادگیری را می توان به راههای گوناگون تعریف کرد: کسب اطلاعات و اندیشه های تازه، تواناییهای حل کردن مسایل، و مهارتهای متنوع. علاوه بر این یادگیری را میتوان به صورت کسب رفتار و اعمال پسندیده یا حتی کسب رفتار و اعمال ناپسند نیز تعریف کرد، بنابراین حوزه گسترده ای را شامل میشود. با توجه به پیچیدگی موضوع یادگیری تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است اما تعریفی که کیمبل (۱۹۶۱) از یادگیری ارائه داده است جزو معروفترین تعاریف میباشد. او معتقد است که یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتا پایدار در رفتار یا توان رفتاری (رفتار بالقوه) که از طریق تجربه حاصل میشود و شامل حالتهای موقتی بدن مانند آنچه بر اثر بیماری، خستگی یا دارو پدید می آید نمی شود. (سیف، ۱۳۷۹) با توجه به تعریف فوق یادگیری تغییر در رفتار است، یعنی نتایج یادگیری باید همواره به رفتار قابل مشاهده انتقال یابد بدین معنی که فرد بعد از یادگیری می تواند کاری انجام دهد که قبل از یادگیری قادر به انجام آن نبوده است. این تغییر نسبتا پایدار است یعنی نه موقتی است و نه ثابت. این تغییر در رفتار الزاما بلافاصله در رفتار ظاهر نمی گردد، هر چند توانایی بالقوه برای انجام کار در فرد ایجاد می شود. این تغییرات از تجربه ناشی می شوند. تجربه و تمرین باید تقویت شود. در ضمن اثر عوامل موقتی بر رفتار مانند خستگی و بیماری جزء یادگیری محسوب نمی شود. (هرگنهان و السون، ۱۳۷۴) هر یادگیرنده وقتی وارد محیط یادگیری می شود، دارای یکسری ویژگیها و خصوصیاتی می باشد که این خصوصیات پیش نیاز یادگیری او محسوب می شود. کلیه تجارب مثبت و منفی حاصل از آموخته های قبلی ویژگی های عاطفی و انگیزشی) و تمام اطلاعات شناختی و حرکتی در مورد آن موضوع که می تواند در یادگیری مطلب جدید مفید باشد، شامل این خصوصیات می شوند، اصطلاح رفتارهای ورودی به این ویژگیها اطلاق می شود. هر گونه یادگیری هر چقد هم که ساده باشد بر اساس مقداری یادگیری قبلی استوار است. بنابراین رفتارهای ورودی رفتارهایی هستند که دانش آموزان باید پیش از یادگیری یک موضوع تازه آنها را کسب کرده باشند. این رفتارها هم جنبه ای شناختی دارند، عاطفی و هم هم روانی حرکتی می باشند. رفتارهای ورودی روانی_حرکتی به مهارت های حرکتی پیش نیاز یادگیری، رفتارهای ورودی شناختی به یادگیری شناختی نیاز و رفتارهای ورودی عاطفی به علاقه و انگیزش و نحوه برخورد یادگیرنده با موضوع یادگیری جدید اشاره دارد. (سیف، ۱۳۷۹) ویژگی های ورودی عاطفی نشان دهنده انگیزش یادگیری یا علاقه به درس است. خصوصیاتی از قبیل خود پنداره، اعتماد به نفص، پشتکار، دقت، خودکارآمد پنداری و غیره را می توان از جمله رفتارهای ورودی عاطفی دانست. تمام موارد فوق از تصورات یادگیرنده در موفقیت ها و شکست هایی که در گذشته از موضوع های مشابه با موضوع تازه بوه اند، تاثیر می پذیرند. تصور یادگیرنده در مورد موفقیت و شکست در یک تکلیف یادگیری مبتنی بر تجاربی است که وی از آن تکلیف یا تکالیف مشابه بدست آورده است. اگر یادگیرنده معتقد باشد که در گذشته تکالیف مشابهی را با موفقیت انجام داده با یک عاطفه مثبت با تکلیف جدید برخورد خواهد کرد. (سیف، ۱۳۷۹) یکی از عوامل موثر بر کیفیت روانی انسان و خصوصیات عاطفی وی، چگونگی قضاوت او در مورد خودش می باشد. مفهوم خود کارامد پنداری مبین موضوع فوق است. از کسانی که در این زمینه فعالیت نموده اند، آلبرت بندورا می باشد. خود کارامد پنداری از مفاهیم مهم و اثر گذار در نظریه شناختی_اجتماعی بندورا می باشد. او معتقد است که این عامل از عوامل کنترل کننده ای محیطی نقش مهمتری در رفتار جدید دارد. (اعرابیان، ۱۳۸۳) بندورا معتقد است در شکل گیری یک رفتار جدید، شخص، محیط و رفتار فر به طور تعاملی عمل می نمایند تا رفتار بعدی را تعیین نمایند. بنابراین هر یک از اجزا به تنهایی تعیین کننده رفتار نمی باشند بلکه رفتارهای جدید حاصل تعامل عوام فوق استس. این موقعیت در نظریه بندورا جبر متقابل یا علی نگری متقابل نامیده می شود.  تاثیرات نسبی این عوامل در موقعیت های مختلف برای رفتارهای مختلف انسان متقاوت است. در برخی موقعیت ها عوامل محیطی مانعی قوی بر سر راه رفتار ایجاد می نماید و در بعضی مواقع هم عوامل شخصی سازمان دهنده اصلی رویدادهای محیطی هستند و آنچه که مهم است و در این دیدگاه مور توجه قرار دارد، تاثیر عوامل شخصی است، منظور احساسات، تفکر و فرایندهای شناختی که عملکرد انسان را سازمان می دهند. بنابر نظر بندورا خود کارامدپنداری تحت تاثیر عوامل زیر قرار می گیرد (مرتضوی، ۱۳۸۳) تجربه شخصی که منجر به موفقیت یا عدم موفقیت میشود؛ مشاهده رفتار الگوها یا جانشین یا سرمشق؛ ترغیب کلامی (اظهار نظر و تشویق دیگران)؛ توجه به شرایط فیزیولوژیک. یکی از مشکلات تربیتی جامعه ما نگرش های کم بینانه افراد نسبت به خود است. شاید یکی از دلایل آن این باشد که بیشتر جوامع موفقیت مدار (رقابتی) برای توفیق و برتری ارزش قایل هستند و از همان نخستین سال های زندگی، کودکان را از لحاظ ویژگی های متفاوت با یکدیگر مقایسه می کنند و مزیت هر یک را می شمارند. در حالی که در کشورهای جمع گرا که دارای فرهنگ سلسله مراتبی می باشند، کمتر به رقابت و ویژگی های تاکید می شود. این عوامل دست به دست هم می دهند که شکل گیری مفاهیمی چون خود پنداره مثبت یا خودکارامدپنداری در جامعه ما با مشکل روبرو شود. (اعرابیان، ۱۳۸۳) تحقیقات متفاوت نشان داده اند که نحوه نگرش افراد نسبت به خود و ایجاد شکست یا موفقیت وی تاثیر دارد. همچنین عملکرد و نحوه تلاش و پیگیری افرادی که خود را انسانی توانا، کارآمد و با استعداد می دانند متفاوت از کسانی است که خود را ضعیف و بی استعداد می دانند.

 

 

مشخصات
  • جنسیت مرد
  • وابسته به کلینیک
  • تجارب / مهارت ها
  • دانشگاه دانشگاه شهید بهشتی
  • رشته تحصیلی روانشناسی تربیتی
  • گواهینامه ها
  • پست های مدیریتی
  • مقطع تحصیلی کارشناسی ارشد
  • کلمات کلیدی محمدعلی خاکسار بلداجی روانشناس، محمدعلی خاکسار بلداجی مشاور، محمدعلی خاکسار بلداجی روان درمانگر، محمدعلی خاکسار بلداجی روانپزشک، محمدعلی خاکسار بلداجی متخصص اعصاب و روان
تخصص ها
  • روان‌شناسی تربیتی
تصویر
محمدعلی خاکسار بلداجی
روانشناس بالینی و فردی
(8)

E-Teb.com © Copyright 2016 روانشناس یا روانپزشک. تمامی حقوق محفوظ است.

دکتر - مشاوره خانواده - پزشک - مشاوره آنلاین - شماره دکتر